با سعدی در گلستان / باب اول حکایت بیست و یکم ؛ هر که با پولاد بازو، پنجه کرد / ساعدِ مسکینِ خود را رنجه کرد (+صدای)

تبلیغات بنری

بهارین داستان افرادی که صالحی را با سنگ زدند را بگویید. درویش شانسی برای انتقام نداشت. سنگ را زیر نظر داشت تا اینکه لشکر ملک خشمگین شدند و آن را در چاه گذاشتند. درویش وارد شد و سنگی بر سرش زد. گفتند: تو کیستی و چرا با این سنگ مرا زدی؟ گفت: من فلانی هستم و این سنگی است که در تاریخ فلان بر سرم زدم. گفت: چند روز است کجا بودی؟ گفت: این کار را کردم که فکر کنم. حالا که در چاه دیدم، از آن به عنوان فرصت استفاده کردم.

این داستان را مهرداد خضیر بخوانید

زنان آن بختیار

عقلا از اختیار خود صرف نظر کرده اند

چون پنجه های تیز نداری

با کسانی که دعوا می کنند نجنگید

از پنجه های روی بازوها

ساعد بیچاره اش را زخمی کرد

صبر کنید تا زمان بسته شود

پس طبق سلیقه دوستان مغزش روی ار است

تبلیغات بنری

asriran به نقل از بهارین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *