پرینهاها نوشت: شب گذشته اولین مدال کاروان ایران در شرایطی خاص کسب شد. در رقابت امین میرزازاده و صباح شریعتی. یکی از ایل بختیاری و دیگری اهل کردستان. یکی زیر پرچم ایران و دیگری زیر پرچم آذربایجان. به هر حال مدال به امین رسید و مهمتر از آن لحظه دراماتیکی بود که بعد از مسابقه به وجود آمد.
در حالی که صباح در انزوا فرش را می بوسید و هیچ کس از کادر فنی آذربایجان برای خداحافظی با او نیامد، امین و طالب نعمت پور دوباره برگشتند تا این مسابقه چیزی فراتر از مبارزه برای کسب مدال باشد. امین میرزازاده از دیشب قهرمان ماست. او دانش و برنز المپیک را در جیب خود دارد. تلخی آن با ما ماند، پس اشک ریختیم و لبخند زدیم. هم برای صباح ناراحتیم و هم برای امین خوشحالیم. اما هر دو اصالتا ایرانی هستند.
مردم تنها دارو هستند!
رضا صائمی روزنامه نگار در تشریح نبرد تلخ دیشب نوشت: «صباح شریعتی» با پرچم آذربایجان به مصاف «امین میرزازاده» از ایران رفت که این دیدار به نبرد و تقابل هموطنان تبدیل شد. به جای جشن پیروزی در نبرد برای وطن، این دو باید در کنار یکدیگر بجنگند. تبدیل ملت به دو ملت تقسیم شرم آور است که در آن پیروزی ایران مساوی با شکست ایران است به طوری که برنده و بازنده دو روی یک سکه هستند.
این غم انگیزترین نبرد در تاریخ کشتی ما بود. چیزی شبیه نبرد رستم و سهراب که نمیدانی آن را حماسه بگذاری یا تراژدی. شادی پیروزی و غم شکست هر دو با نام ایران و ایرانی پیوند خورده است. شریعتی پس از این مسابقه از دنیای کشتی خداحافظی کرد و میرزاده او را بر دوش گرفت و تور ادای احترام کرد. که این نه تنها دشمن مغلوب او، بلکه هموطن کشته شده او بود که او را بلند کرد تا با غرور از دست دادن خود را بگذراند. به طوری که وقتی به زمین می خورد آن را از روی زمین بلند می کند و روی شانه می گذارد. ما ایرانی ها فقط خودمان داریم و مردم تنها دارو هستند!
آغوش وطن چیز دیگری است
سهند ایران مهر، فعال رسانه ای نیز درباره لحظات نابی شب گذشته نوشت: شل سیلورستاین داستانی به نام «درخت بخشنده» دارد. از بچگی خوندم دقیقا یادم نیست اما داستان کودکی کودکی با درخت است. و از شاخه های آن بالا می رود. وقتی بزرگ شد برای کار و تحصیل و ازدواج و … به درخت می آید و درخت از میوه گرفته تا چوب به او می دهد تا پسر بزرگ شود و به درخت می آید و کمک می خواهد و پسرک. به درختی که حالا تبدیل به تنه شده است می گوید که دیگر کاری برای من باقی نمانده است و من فقط می توانم بیایم و روی تنه ام بنشینم و برای آخرین بار در آغوش چروکیده و خسته ام استراحت کنم.
صباح شریعتی کشتی گیر ایرانی که برای آذربایجان کشتی گرفته بود در رده بندی کشتی المپیک مقابل امین میرزاده شکست خورد و از دنیای ورزش قهرمانی خداحافظی کرد. او در لحظات پایانی تنها بود و حداقل در ویدئو اثری از تیم ملی آذربایجان نیست، اما هموطنانش میرزاده و حسن رنجرز روی فرش رفتند تا در زمان خداحافظی در کنارش باشند و خلق کنند. پایان باشکوه برای او
دقیقاً نمی دانم چرا، اما یاد داستان پسر شل سیلورستاین افتادم که از درخت جدا شده بود، اما در روزهای اخیر تنه باقی مانده درختی که تکیه گاه او شده بود، خسته شد. نمیدانم برای قصه و امید پسر درخت را عزاداری کنم یا برای درخت خالی از بخشش و تهی از بخشش، اما هر چه هست، انگار از آغوشهایی است که ممکن است به روی آدم باز شود. در آغوش وطن، چیز دیگری است، حتی اگر دیگر چیزی برای عرضه نداشته باشد، حتی اگر یک آدم آخر کار باشد.
ettelaat به نقل از بهارین